دانش آموز جدید پارت ۱۰
دانش آموز جدید پارت ۱۰
انتظار نداشتم این کار رو انجام بده. آقای پارک صبور ترین معلم بود و دیدنش که داشت
اون حرف هارو به یونگی میزد واقعا نظرم رو راجبش عوض میکرد
دستمو بردم سمت صورتش که اشکاشو پاک کنم ... ولی سریع دستمو پس زد و رفت سمت
صندلیش و نشست و شروع کرد به جمع کردن وسایلش. ما بین اینکه وسایلشو میزاشت
توی کیفش اشکاش که تقریباً کل صورتش رو خیس کرده بودن رو پاک میکرد. وسایلش رو
که کامل جمع کرد کیفش رو گذاشت روی میز و سرش رو گذاشت روی کیفش و اونو بغل
کرد که لیز نخوره ... و چشماشو بست. چون صندلیش میز آخر ردیف وسط بود تقریباً نور
خورشید از پنجره ته کالس بهش میتابید. ساختمون هم طوری طراحی شده بود که بعد از
ظهر ساعت 4 تا غروب خورشید مستقیم به ضلع رو به روی ساختمون که پنجرهای کالسا
قرار داشت میتابید وتا قبل از ظهر ساعت 3 که بچه ها تعطیل میشدن، نور بهشون نتابه و
اذیتشون نکنه. یونگی هم سرش رو طوری که کیفش گذاشته بود که نور خورشید به
صورتش نمیخورد ولی با این وجود نور توی کالس زیاد بود.
از الی میز و صندلی های ردیف وسط گذشتم و رفتم سمت پنجره ها و پرده ها رو کشیدم
پایین. کالس تاریک شده بود و اون راحت میتونست ی چرت بزنه. کیفمو که از وقتی رفتم
دفتر معلم ها تا االن روی کولم بود در آوردم و روی میز خودم که نفر اول میز وسط بود
گذاشتم و رفتم صندلی روبه رویی رو به سمت میزش گذاشتم و روش نشستم
نمیدونستم این کارم کمکی بهش میکنه یا نه...ولی امتحانش مجانی بود...
اوایل که اومده بودم داخل این مدرسه فقط هانا و سول هی و یون سو رو داشتم. با اونا دوره
ی راهنمایی رو توی ی مدرسه و کالس بودیم. حتی کنار هم مینشستیم. ولی من امسال رو
جهشی خوندم و جای اینکه با دخترا بیام سال اول دبیرستان بخونم سال آخر دبیرستان
نشستم. ماهای اول به خاطر شغل پدرم و قیافم زیاد کسی نمیومد طرفم. ولی سعی کردم با
مهربونی خودمو توی دل همه جا کنم و همیشه همین طور هم بود. همه منو به خاطر
مهربونیم میشناختن نه به خاطر پدرم یا بخاطر ظاهرم. همیشه سعی کردم عصبانی نشم با
مالیم صحبت کردن مشکلمو با دیگران حل کنم. امیدوارم این روش روی یونگی هم جواب
بده
موی مشکی و لخت روی سرش رو آروم نوازش کردم. معموالً سال اولیا که نمرشونو خیلی
پایینه میان توی بغل من و گریه میکنن. دخترا این کارو میکنن، خودشونو میندازن بغلم و
گریه میکنن. حاال نه فقط به خاطر نمره هاشون. حتی به خاطر مسائل دیگه هم وقتی میان
پیشم گریه میکنن. منو به عنوان ی دوست و راز نگهدار خوب میشناسن. وقتی توی اون
انتظار نداشتم این کار رو انجام بده. آقای پارک صبور ترین معلم بود و دیدنش که داشت
اون حرف هارو به یونگی میزد واقعا نظرم رو راجبش عوض میکرد
دستمو بردم سمت صورتش که اشکاشو پاک کنم ... ولی سریع دستمو پس زد و رفت سمت
صندلیش و نشست و شروع کرد به جمع کردن وسایلش. ما بین اینکه وسایلشو میزاشت
توی کیفش اشکاش که تقریباً کل صورتش رو خیس کرده بودن رو پاک میکرد. وسایلش رو
که کامل جمع کرد کیفش رو گذاشت روی میز و سرش رو گذاشت روی کیفش و اونو بغل
کرد که لیز نخوره ... و چشماشو بست. چون صندلیش میز آخر ردیف وسط بود تقریباً نور
خورشید از پنجره ته کالس بهش میتابید. ساختمون هم طوری طراحی شده بود که بعد از
ظهر ساعت 4 تا غروب خورشید مستقیم به ضلع رو به روی ساختمون که پنجرهای کالسا
قرار داشت میتابید وتا قبل از ظهر ساعت 3 که بچه ها تعطیل میشدن، نور بهشون نتابه و
اذیتشون نکنه. یونگی هم سرش رو طوری که کیفش گذاشته بود که نور خورشید به
صورتش نمیخورد ولی با این وجود نور توی کالس زیاد بود.
از الی میز و صندلی های ردیف وسط گذشتم و رفتم سمت پنجره ها و پرده ها رو کشیدم
پایین. کالس تاریک شده بود و اون راحت میتونست ی چرت بزنه. کیفمو که از وقتی رفتم
دفتر معلم ها تا االن روی کولم بود در آوردم و روی میز خودم که نفر اول میز وسط بود
گذاشتم و رفتم صندلی روبه رویی رو به سمت میزش گذاشتم و روش نشستم
نمیدونستم این کارم کمکی بهش میکنه یا نه...ولی امتحانش مجانی بود...
اوایل که اومده بودم داخل این مدرسه فقط هانا و سول هی و یون سو رو داشتم. با اونا دوره
ی راهنمایی رو توی ی مدرسه و کالس بودیم. حتی کنار هم مینشستیم. ولی من امسال رو
جهشی خوندم و جای اینکه با دخترا بیام سال اول دبیرستان بخونم سال آخر دبیرستان
نشستم. ماهای اول به خاطر شغل پدرم و قیافم زیاد کسی نمیومد طرفم. ولی سعی کردم با
مهربونی خودمو توی دل همه جا کنم و همیشه همین طور هم بود. همه منو به خاطر
مهربونیم میشناختن نه به خاطر پدرم یا بخاطر ظاهرم. همیشه سعی کردم عصبانی نشم با
مالیم صحبت کردن مشکلمو با دیگران حل کنم. امیدوارم این روش روی یونگی هم جواب
بده
موی مشکی و لخت روی سرش رو آروم نوازش کردم. معموالً سال اولیا که نمرشونو خیلی
پایینه میان توی بغل من و گریه میکنن. دخترا این کارو میکنن، خودشونو میندازن بغلم و
گریه میکنن. حاال نه فقط به خاطر نمره هاشون. حتی به خاطر مسائل دیگه هم وقتی میان
پیشم گریه میکنن. منو به عنوان ی دوست و راز نگهدار خوب میشناسن. وقتی توی اون
- ۳.۱k
- ۰۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط